سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 67
بازدید دیروز: 24
بازدید کل: 1381692
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



قهوه خواهرزاده

شنبه 92 اسفند 3

چند روزی اصلاً از وبلاگم خبر نداشتم... تراکم کاری این روزهای من ربطی به آخر سال ندارد... البته نمی‌دانم کارهای ما اینطوری است یا کار همه، که هر هفته منتظریم تا هفته تمام بشود، و امید داریم از هفته‌ی بعد، فشار کاری کم بشود و یک نفسی بکشیم... اما انگار هر هفته با کارهای انبوه جدیدی فرا می‌رسد و آرزوی نفس کشیدن، وصال نمی‌دهد.

هفته‌ی پیش، علاوه بر کارهای جاری و جلسات متعدد و احیاناً نفس‌گیر، یک سفر دو روزه به استان گیلان داشتم... سفرم خستگی جسمی داشت اما روحم شاداب بود از دیدن توانمندی بچه‌های غیور ایرانی در صنایع دریایی. با ناوچه‌ی پیکان که به دست بچه‌های خودمان ساخته شده بود، یک گشت دریایی داشتیم و از ناو دماوند که باز به دست متخصصان خودمان در حال ساخت بود، بازدیدی داشتم... دیدار با چهره‌های صمیمی و مصمم دریادلان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی در منجیل، رشت، حسن‌رود و بالاخره بندر انزلی از فرصت‌های مغتنم این سفر بود.

شبِ پنجشنبه رفتن برای دست‌بوسی پدر بزرگوارم و صرف شام در محضر ایشان، از عنایات حضرت حق بود که بر این توفیق شاکرم. بعد از دیدار پدر، ساعت 11 شب به دیدن فیلم «میهمان داریم» ساخته‌ی عسگرپور رفتم. هرچند کمی ریتمش کند بود و بعضی از سکانس‌ها بیش از اندازه کش‌دار شده بود، اما فیلم خوب و تاثیرگذاری بود؛ با بازی خوب پرویز پرستویی و آهو خردمند... به نظر من از فیلم «چ» حاتمی کیا با تمام آن بگیر و ببندش بهتر بود. کاری ندارم که حاتمی کیا در این فیلم نه تنها به ارتش کم‌لطفی کرده، که حتی در مورد شهید چمران حق مطلب را ادا نکرده است. با اینکه می‌دانم توسط کاسه‌های داغ‌تر از آش بسیار مورد عتاب و ملامت قرار می‌گیرم، اما با دیدن دوباره‌ی فیلم در روز سه‌شنبه، در باره‌اش بیشتر خواهم گفت.

پنجشنبه برای پابوسی حضرت ثامن الحجج به مشهد رفتم. در مشهد هم ضمن زیارتی دلچسب، به دیدار بعضی از اقوام رفتم و صله‌ی رحمی انجام شد که روحم را آرام‌تر کرد. عیادت از حضرت آیه‌الله شرعی که سال‌هاست در بستر بیماری به سر می‌برد، سوغاتی خوب این سفر بود. اصلاً حرف نمی‌زدند و فقط تسبیحی در دست داشتند که مدام ذکر می‌گفتند. در طول دو ساعتی که به عمد خدمتشان بودم تا از خاطرات گذشته بگوییم و تنوعی برایشان ایجاد شود، سه کلمه حرف هم نزدند. اما جالب برای من و اطرافیان ایشان این بود که تا من را دیدند، و اطرافیان از ایشان پرسیدند می‌شناسید؟ گفتند: آقا رضا.

دیدار با خواهرزاده‌های گلم و شوهرانشان و فرزندانشان نیز شیرین بود... مخصوصاً قهوه‌ای که خودم برایشان درست کردم و موقع خوردن، روی لباسم ریختم... این بود که خدیجه سادات مجبور شد طی یک ساعت و نیمی که به پرواز مانده، پیراهنم را بشوید و اتو بزند که آبروی دایی‌اش نرود.

جمعه شب با پرواز 23:20 ایرباس ماهان البته با 15 دقیقه تاخیر به تهران برگشتم و حدود 2 نیمه شب بود که به خانه رسیدم.

پ ن: دارم رمان «اینجا جایی برای پیرمردها نیست» نوشته‌ی کارمک مک کارتی را می‌خوانم.... فردا شب اگر خدا بخواهد، فیلم شیار 143